گونه جدیدی از مهندس


گونه جدیدی از مهندس


   از مهندسی زیبای یک

 

 حشره بسیار ریز لذت

 

 ببرید و ببینید که خدایی

 

 چه کرده

گاهی

یه زمانی ادم دلش میگیره یه دوست یه همدرد یه ...نه نه همون  خدا بهتره

من باشمو اون وحق حق گریه هامو رو شونه مهر خدا خالی کنم

فقط دل بهونه میخواد بهونم که امروزا فراون

خدا دلم برات تنگ شده ادرستو گم کردم میشه توبیایی پیشم

قول میدم تلافی کنم ...ذهنمو شفا بده


مروز من حق انتخاب دارم(داستانی)


روزی سرخ پوست پیری برای نوه اش از حقایق زندگی چنین گفت:

 در وجود هر انسانی همیشه مبــارزه ای جـــریان دارد .

 که مانند مبارزه دو گرگ است .

 یکی از گرگها سمبل بدیهاست ، مثل حسد ،دروغ،خودخواهی،وغروراست.

 و دیگری سمبل مهربــانی،عشق،امید،وحقیقت است.

 سخنان پدر بزرگ: نوه را به فکــر فرو برد!

 تا اینکه پــرسید؟

 در این مبارزه کدام گرگ پیروز میشود؟

 پدر بزرگ لبخندی زدو گفـــت:

 به هر کدام خوراک بیشــتری بدهی!!!

امروز از اینکه حق انتخاب دارم که به کدوم گرگ خوراک بدم، از خدا منشکرم

در گذشته چنین حق انتخابی نداشتم

فصل مهربان من

                                     خدا نگهدار ای مظلوم ترین فصل ها

ما را ببخش

سرمایت را دیدیم 

پاکی و سپیدیت را نه

دلگیری می دانم

یک رنگیت را ارج ننهادیم و

غرق چند رنگی بهار شدیم

ما انسانها همینیم

یک رنگها را دوست نداریم

مبهوت و غرق رنگها ی پر ریا می شویم

ما راببخش 

ندانستیم

آب رنگ، نقاشی بهاررا از قطرات برف و باران تو 

توان کشیدن دارد

ما راببخش 

عطر گل  یخ را

که عطر آگین وجود توست

فراموش کردیم

خدا نگه دار فصل تنهای من

می دانم سال دیگر می آیی

بعد از اشک ریزان پاییز

به پیشواز 

نه عیدی داری و نه عیدانه ای

ما را ببخش

که ندانستیم

 اگر هیزمی روشن می کند گرمایی را در خانه مان

این گرما مدیون حضور توست

آدم برفی مهربان با تو معنا می گیرد،

آغوش گرم، با تو تصویر میشود. 

چقدر دلم برای نوشتن تنگ شده ...

این بار...

این بار دلم نه برای آدمی...

نه برای عشقی...

نه برای چیزی...

که دلم برای خودم تنگ شده است

مولا جان..

سلام بر آنان که در فراق یار در کوچه پس کوچه های تنهایی سر به دیوار انتظار نهاده اند و چشم به راه

نیم نگاه مهدی فاطمه اند...


ای گل نرگس... چه می شد که ما را در جمع پروانه هایت پذیرا شوی؟چه می شد که تشعشع گرمی

 نگاهت به سویمان روانه شود؟ نظری فرما بر کوچه تاریکمان. که همه پروانه شمع توایم. همه

 پروانه ها در این کوچه تاریک به امید حس کردن گرمای وجودت گرد هم امده اند.

 

مولا جان نظری فرما...


این صفحات برگ برگ روزهای انتظاریست که به امید آمدنش از پس هم ورق می زنیم...


                     العجل العجل یا مولای یا صاحب الزمان یا مهدی ادرکنی...

 

..

اقا اجازه

آقا اجازه هست سلام کنم باغ را؟
بر سبزه‌ها تلاوت یاد یار را؟
آقا اجازه هست نشینم کنار رود
با آب و تا ب بهر ماهیان بخوانم سرود؟
راستی‌ آقا،انار شیرین چند بخش بود؟
زیبا‌ترین ترانه گلپونه
در
کدام دشت بود؟
آقا اجازه ،شرح حالا مان بپرس
قسمت به قسمت از احوال مادران بپرس
هر تار موی برفی اشان از بهر کیست کیست؟
آقا اجازه؟ معنای درد و غم چیست چیست؟!
آقا اجازه ؟من قبول ندارم درس کیف و کفش را
تفریق و جمع نمیبندم لبخند و اشک را
آقا اجازه ؟ به جان مادرم مدادم را خواهرم ربود
زلف‌های سفید پدر را با سیاهی اش زدود
آقا اجازه،چگونه میشود مردانه سوگند یاد د کنیم؟
این ریشه نا‌ عدالتی را از بیخ بر کنیم؟
آواره دیار غربت نشویم بهر نان
اصلا چیست معنای کلمه ارباب و خان؟
آقا اجازه اگر عدالت این هست پس خدا مدیر نیست
آقا به من بگو پس راه گریز نیست؟
آقا اجازه ،لبخند را فلک زدند
انس میان دو دیدار را به هم زدند
آشفتگی‌ کاشتند در قلبمان
بذر بیگانگی‌ پاشیدند در شهرمان
آقا اجازه،کلاس تمام شد زمانم نیست نیست
کوته سخن کنم علاج درد نیست نیست
دانم که رسم روزگار این بود و هست
آقا اجازه، حق من بیست نیست????.

او چقدر نزدیک است...

پشت پلک های غروب

چشم او منتظر است

مثل دیوانه گیسو در باد

مثل پروانه زخمی در باد

دست او اشک مرا می کاود

پشت آن پنجره باران خورده

دلم انگار فرو می ریزد

هیچ کس اینجا نیست

منم و خیال یک عشق غریب

او چقدر نزدیک است

پشت یک ثانیه او جا مانده

من به این فاصله می اندیشم

و به آواز نگاهی که مرا می خواند

او چقدر نزدیک است

   

مور و سلیمان

 

 

روزی حضرت سلیمان مورچه ای را در پای کوهی دید که مشغول جابجا کردن خاک های پایین کوه بود.
از او پرسید: چرا این همه سختی را متحمل می شوی؟
مورچه گفت: معشوقم به من گفته اگر این کوه را جابجا کنی به وصال من خواهی رسید و من به عشق وصال او می خواهم این کوه را جابجا کنم.
حضرت سلیمان فرمود: تو اگر عمر نوح هم داشته باشی نمی توانی این کار را انجام بدهی.
مورچه گفت: "تمام سعی ام را می کنم...!"
حضرت سلیمان که بسیار از همت و پشتکار مورچه خوشش آمده بود برای او کوه را جابجا کرد.
مورچه رو به آسمان کرد و گفت: خدایی را شکر می گویم که در راه عشق، پیامبری را به خدمت موری در می آورد ...

چه بهتر که هرگز نومیدی را در حریم خود راه ندهیم و در هر تلاشی تمام سعی مان را بکنیم، چون پیامبری همیشه در همین نزدیکی ست ...


 

در کلاس تو مرا جایی هست"که در آن نیمکت چوبی و خشک" دری از

 

عشق و فضیلت به رخم بگشودی.. 

مولای من...

                              

                                                      

                                       دیریست که ما منتظر روی تو هستیم
                                            ما بند نجابت به تن اسم تو بستیم

     دیریست که دلداده ما خانه نشین است
    جای قدمش بوسه به صد چاک زمین است

         پلک دلم امشب به نبودت پر درد است
      این فصل کبود از غم هجران تو سرد است

         ای ساقی دلهای جهان مست نگاهت
   این ماه فرومانده ز چشمان سیاهت

     دیریست که ما منتظر و خانه بدوشیم
        وقتی که قمر نیست همه تا رو خموشیم

    ای صاحب این ثانیه ها پس تو کجایی
      فهمیده ام این جمعه گذشت و نمی یایی

      دیریست که در جمعه همه مست غروییم
  از ناله پریم وغزل سنگ و رسوبیم


ابزارهای شیطان

میگویند روزی شیطان تصمیم گرفت از كار خود دست بكشد .بنابراین اعلام كرد میخواهد ابزارش رو با قیمتی مناسب به فروش بگذارد .پس وسایل كارش را به نمایش گذاشت كه شامل خودبرستی .نفرت .ترس .خشم.حرص.حسادت.شهوت.قدرت طلبی.و غیره......میشد.

اما یكی از این ابزار بسیار كهنه و كار كرده به نظر میرسید و شیطان حاضر نبود كه ان را به قیمت ارزان بفروشد.كسی از شیطان برسید:"این وسیله ی گران قیمت جیست؟"

شیطان كفت:"این نامیدی و افسردگی ست."

برسیدند:"جرا این همه گران است ؟"

شیطان گفت :"زیرا این وسیله برای من بیش از ابزار دیگر موثر بوده است .هر گاه سایر وسایلم بی اثر میشوند تنها با این وسیله میتوانم قلب انسان ها را بگشایم كارم را انجام دهم.اگر بتوانم كسی را وادارم كه احساس نا امیدی ویاس و دل سردی و تنهایی كندآن وقت میتوانم هر چه میخواهم با او بكنم .من این وسیله را روی همه ی انسان ها امتحان كرده ام و به همین دلیل كهنه است."

راست میگن كه شیطان دو ترفند داره كه یكی از اونا دلسرد كردن ماست به این دلیل برای مدتی نمیتونیم مفید باشیم .

ترفند دیگه تردید انداختن تو دل ماست تا ایمانمون نسبت به خدا و خودمون ضعیف بشه
!!

من خدا را دارم

من خدا را دارم...


       کوله بارم بر دوش


             سفری تا ته تنهایی محض


      هر کجا لرزیدی


     از سفر ترسیدی


       فقط اهسته بگو:


               من خدا را دارم

                            من خدا را دارم

انگاه

آن گاه که سر از خاک بر آوردیم
و زیستن را در سرزمین ابدیت آغاز نمودیم

روح تاریخ در کالبد انسان دمید
و زمان پیش رفت تا به ما رسید

حال ماییم و تاریخی بس عجیب
و در پس این تاریخ نشان روح هایی بس بزرگ

پس انسان اهورایی تا بی انتها جاودان است
و حفظ میراث این انسان ها تا بی کران ادامه دارد


ای دبستانی ترین احساس من ...


خاطرات كودكي زيباترند
يادگاران كهن مانا ترند
درس‌هاي سال اول ساده بود
آب را بابا به سارا داده بود

 


درس پند آموز روباه وکلاغ
روبه مكارو دزد دشت وباغ
 
روز مهماني كوكب خانم است
سفره پر از بوي نان گندم است
 
كاكلي گنجشككي با هوش بود
فيل ناداني برايش موش بود


با وجود سوز وسرماي شديد
ريز علي پيراهن از تن ميدريد
 
تا درون نيمكت جا ميشديم
ما پرازتصميم كبري ميشديم


پاك كن هايي زپاكي داشتيم
يك تراش سرخ لاكي داشتيم
 


كيفمان چفتي به رنگ زرد داشت
دوشمان از حلقه هايش درد داشت
گرمي دستان ما از آه بود
برگ دفترها به رنگ كاه بود


مانده در گوشم صدايي چون تگرگ
خش خش جاروي   با پا روي برگ
همكلاسي‌هاي من يادم كنيد
بازهم در كوچه فريادم كنيد
 

همكلاسي‌هاي درد و رنج و كار
بچه‌هاي جامه‌هاي وصله‌دار
بچه‌هاي دكه خوراك سرد
كودكان كوچه اما مرد مرد
كاش هرگز زنگ تفريحي نبود
جمع بودن بود و تفريقي نبود
كاش مي‌شد باز كوچك مي‌شديم
لا اقل يك روز كودك مي‌شديم

ياد آن آموزگار ساده پوش
ياد آن گچ‌ها كه بودش روي دوش
اي معلم ياد و هم نامت بخير
ياد درس آب و بابايت بخير

اي دبستاني‌ترين احساس من
بازگرد اين مشق‌ها را خط بزن
 
منبع:http://rasoolpapaei.blogfa.com
 

راهمان تاریک است... پریشانیم و بی قرار... مانده ایم میان جاده ای پر از هراس...

نه راه پیش داریم و نه راه پس.... دلمان خوش است به همین چراغهای بی نور

که به یمن ورودتان آویخته ایم بر سر در خانه دلهامان..

.نوری ندارد آقا بی لطف و عنایتتان...

و ما می ترسیم از این همه سیاهی مولا....

این همه زرق و برق کفاف سیاهی راهمان را نمی دهد...

 

.فانوس نداریم آقا!  می آیی و برایمان فانوس می آوری؟؟؟


میلاد مبارک باد

سلام بر لب‏های رسول اللّه‏ که میلاد تو را به درگاه پروردگار، سبحه گفت و نام یگانه‏ات را از دست جبرئیل گرفت و در گوش عصمتت زمزمه کرد!

سلام بر لبخند سرافراز علی، که در طلوع تو اتفاق افتاد!

سلام بر تو، امامتِ فردای پس از علی!

سلام بر تو، شباهتِ بی‏شائبه محمدی!

سلام بر اقیانوس کرامت و سخاوتی که از دامان «کوثر» و «ابوتراب» برخاست.

........

                                  

 

 چند روزي است كه به يه مهموني خوب دعوت شد يم توي زندگي به

 

خيلي از مهموني ها دعوت مي شيم اما اين مهموني هر ساله با همه مهموني

 

 ها فرق داره .

 

نمي دونم براي اين مهموني چقدر خودمو آماده كرده بودم.؟ 

 

 نمي دونم حق ميزباني و حرمتش و چقدر حفظ مي كنم؟ .

 

چقدر ازكارهاي اين چند روزم ميزبان عزيزمورنجودنده و ناراحتش كرده؟ .

 

احساس مي كنم خيلي كارام سخت شده اين كه تو مهمون محبوبت باشي

 

 و نتوني چشمتو به آينه جمال معرفت و شنا ختش باز كني ؟

.

اينكه بخواي تو خونه معبودت توي لحظات سبز دعا لبهات براي استغفار

 

 باز نشه و از خدا بازم ماديات بخواي !

 

خداي من؛ مي دونم كه تواز همه كس و همه چيز بهم نزديكتري. ومنم 

 

 

 حالا توي اين مهموني دارم احساس نزديكي به تو مي كنم .به خاطرتو 

 

 توي نيمه هاي شب توي سياهي دل زنگار گرفته ام بلند مي شم وسكوت

 

 خوابمو  مي شكنم و چشما هاي ظلمت گرفتمو به سوي آسمان نورباران

 

  شده تو باز مي كنم .تور صدا مي كنم تا بيم گمراهي و جهالت رو از كلبه

 

دلم برانم و ترس از فراز و نشيب از چاه و چاله رو از ذهنم دور كنم .

 

 

نگراني ها واظطراب هاي دنيوي رو جارو مي كنم و بر ظلمت وسياهي

 

 شب نيشخند مي زنم. كه

                          (الله نور السموات والارض )

 

و به مدد همين نور خونه دلمو نوراني مي كنم تا در پناه اون نور روز سياه

 

زندگي رو با اون روشن كنم .

 

چشمم كه بروز باز مي شه توي فضاي زندگي و محيط كارم تو رو بيشتر

 

از همه ما هاي ديگرسال  مي بينم .

 

فرشتگان زميني توي كلاس اي درسم چقدر زيباتر مي شوند وقتي كه قلب

 

 هاي تفتيده و چشمان عطش چشيد شون و گوش هاي پر از لطافتشان نام

 

تورا از زبان معلمي مي شنوند وچون تشنهاي به دنبال آب از بيان زلال

 

رحمت تو سيراب مي شوند .و هر كدوم از اونها توي اعماق جغرافيايي

 

دلشون وشيارهاي ذهنشون خدار را پيدا مي كنند و با حل معادلات رياضي

 

 نظاره گر لطافت بي واسعه تو مي شوند.

 

 

 تا بتونند با هدايت تو وهمت آموزگاراشون قلوه سنگ هاي جهالت رو

 

خرد كنند و اوني باشند كه تو مي خواي .

 

و به رضايت؛ سجده بربارگاه پر رمز و رازت مي كنند .

 

معبود من! مرحمتي نما كه اين حس نزديك بودن به تو توي خونه دلمون

 

 موندگار بشه و كاري كن كه  هيچ وقت چشم هامون  به جمال حضور

 

ازلي تو بسته نشه . و هميشه بدونم وبدونيم كه

 

                         "نحن اقرب من حبل الوريد ."

 

 

                                

روزت مبارک همراه من

                                                                    
     این مطلب به نظر بعضی از خوانند گان یک مطلب تکراری است
 
نا راحت نیستم که مطلب تکراری رو دوباره می زارم
 
چون دوست داشتم بازهم از معلم های گذشته ام قدر دانی و تشکر کنم شاید یکی
 
از اون عزیزان مطلب منو بخونن و بدونن که ما دانش آموزان مهر شان را هیچ گاه از یاد نبر ده ایم  
                                       
                            
 به نام خدا وبه مهر کلام تو می خواهم از شخصیت های بنویسم که چون

چراغی روشن بر صحنه زندگیام نور تاباندند وروشنای زندگی ام بودند یاد

کسانیکه سیمرغ وار بال وپر گشودند وبا دستانی مهربان نوازشگر روزهای

جاهلی ام بودند آنان که گاه با لبخند وگاه با نگاه ملامت امیز درس درست

زیستن به من اموختند انان که بر دلها ساربانی بودند وتکه تکه قلبشان

                              همدم ومونس لحظات تنهاییم بود.

چقدر نوشتن از شما برای یک دانش اموزی که باعشق قدم در وادی شما

نهاد سخت است .زبان واندیشه ام هرگز توانای آن را نداردکه عظمت و رحمت

 شما خوبان را در قالب کلماتی برایتان بیان نمایم .و تنها میتوانم بگویم که باز

 تشنه محبت تان هستم وتنها  سلام پر از احساسات یک دانش اموز کوچک

خودرا بر شاخسار شکوفا شدن اندیشه های فردا پذیرا باشید .شمایید که

 قلبی به پاکی وزلالی چشمه ساران دارید و بردیدگانتان نقشی از رحمت

                            الهی  نقش بسته است.

ای آغاز گران اندیشه ام

 سر کار خانم باقری سرکار خانم عفت اشدی سرکار خانم گیتی

سر کار خانم اسکندری

ای راهنمایان لحظات پر اضطرابم

سرکار خانم فرشباف سرکار خانم عابدزاده سرکار خانم ترابی  

سرکار خانم رحیمی سر کار خانم مقدم  

جناب اقای بابایی جناب آقای صفدری  جناب آقای موذن زادهجناب آقای طبا طبائی

ای نظاره گران شکو فایی اندیشه ام استادان بزرگوارم

سر کار خانم مدیحی سرکار خانم رفیعی سر کار خانم امینی

سر کار خانم توانا سر کار خانم نبی زاده سر کار خانم پور محمدی

سر کار خانم عظیما سرکار خانم گائینی سر کار خانم تاجیک

                                     سر کار خانم پرویز

جناب آقای نقوی جناب اقای محمدیجناب اقای سرخه ای

جناب اقای قاسمی جناب اقای طباطبائی جنای اقای نعیمی

جناب اقای عرب عامری جناب اقای عرب سالاری

جناب آقای یوسفی جناب اقای جواهری

و تمامی کسانی که این شاگرد کوچکتان نامتان را از ذهن برده ولی یادتان

                                   همواره راهنمایش است .

دستتان را می بوسم  وارادت همراه با عشق را تقدیمتان می کنم .

نكندشكوفه روزی


به كویردل ببندد


نكندپرش بریزد


نكندلبش نخندد


نكندكه سینه سرخی

 
دل ازآسمان بگیرد


همه جابهارباشد


دل من ولی بمیرد


نكندكسی نپرسد


چه خبرچه شدپرستو


نكندكسی نپرسد


كه كجاست خانه ی او


وچه شدكه اسبم رم كردو


پرنده بال وپرزد


شب وآن هزارچشمی


كه دوباره می درخشد


"نكندكه خواب باشم وخدامرانبخشد... "



حدا

 

ما خدا را گم می کنیم ..... در حالی که او در کنار نفس های ما جریان دارد .
خدا اغلب در شادی های ما سهیم نیست .
تا به حال چند بار از خوشی هایت آرام و بی بهانه به او گفته ای ؟
تا به حال به او گفته ای که چه قدر خوشبختی ؟ ؟ ؟
که چه قدر همه چیز خوب است ؟ ؟
که چه قدر خوبه که اوهست ؟ ؟
خدا همراه همیشگی سختی ها و خستگی های ماست .
     زمانی که خسته و درمانده به طرفش می رویم خیال می کنیم تنها زمانی که به خواسته ی خود برسیم او ما را دیده و حس کرده اما گاهی بی پاسخ گذاشتن برخی از خواسته های ما نشانگر لطف بی اندازه ی او به ماست .
خورشید را باور دارم حتی اگر نتابد .
به عشق ایمان دارم حتی اگر آن را حس نکنم .
به خدا ایمان دارم حتی اگر سکوت کرده باشد .

 


( دیوار نوشته ی مربوط به ویرانه های جنگ جهانی )

نامه آبراهام لينكن به آموزگار فرزندش



او بايد بداند كه همه مردم عادل و همه آن ها صادق نيستند.اما به فرزندم بياموزيد كه به ازاي هر شياد انسان هاي صديق هم وجود دارند. به او بگوييد در ازاي هرسياستمدار خودخواه، رهبر با همتي هم وجود دارد.

به او بياموزيد كه در ازاي هر دشمن، دوستي هم هست. مي دانم كه وقت مي گيرد، اما به او بياموزيد كه اگر با كار و زحمت خويش يك دلار كاسبي كند، بهتر از آن است كه جايي روي زمين پنج دلار پيدا كند.

به او بياموزيد كه از باختن پند بگيرد و از پيروزشدن لذت ببرد. او را از غبطه خوردن بر حذر داريد. به او نقش و تأثير مهم خنديدن را ياد آور شويد. اگر مي توانيد به او نقش مهم كتاب را در زندگي آموزش دهيد.

به او بگوييد تعمق كند، به پرندگان در حال پرواز در دل آسمان، به گل هاي درون باغچه و به زنبورها كه در هوا پرواز مي كنند، دقيق شود.

به فرزندم بياموزيد كه در مدرسه بهتر اين است كه مردود شود، اما با تقلب به قبولي نرسد. به او ياد دهيد با ملايم ها، ملايم و با گردن كش ها، گرن كش باشد. به عقايدش ايمان داشته باشد،حتي اگرهمه خلاف او حرف بزنند.

به او ياد بدهيد كه همه حرف ها را بشنود و سخني را كه به نظرش درست مي رسد، انتخاب كند. ارزش هاي زندگي را به فرزندم آموزش دهيد، به او ياد دهيد كه در اوج اندوه تبسم كند.

به او بياموزيد كه در اشك ريختن خجالتي وجود ندارد. به او بياموزيد كه مي تواند براي فكر و شعورش مبلغي تعيين كند، اما قيمت گذاري براي دل بي معناست. به او بگوييد كه تسليم هياهو نشود و اگر خود را بر حق مي داند پاي سخنش بايستد و با تمام قوا بجنگد. در كار تدريس به فرزندم، ملايمت به خرج دهيد. اما از او يك نازپرورده نسازيد. بگذاريد او شجاع باشد. به او بياموزيد كه به مردم اعتقاد داشته باشد. توقع زيادي است ، اما ببينيد كه ميتوانيد چكار كنيد.

 

 

نگاه معلم

خودم از این شعر خیلی خوشم اومد کپیش کردم برا همه معلما تو شورای دبیران بهشون دادم ..

نگاه معلم( مدرسه عشق )

شاعر : زنده یاد

 مهندس مجتبی کاشانی ( سالک)

 

  در مجالی که برایم باقیست
باز همراه شما مدرسه
 ای می سازیم
که در آن همواره اول صبح
                        
به زبانی ساده
مهر تدریس کنند،
و بگویند خدا
خالق زیبایی
و سراینده عشق
آفریننده ماست.
مهربانیست که ما را به نکویی
دانایی
زیبایی
و به خود می
 خواند
جنتی دارد نزدیک، زیبا و بزرگ

دوزخی دارد- به گمانم
کوچک و بعید
در پی سودا نیست
که ببخشد ما را
و بفهماندمان،
ترس ما بیرون از دایره رحمت اوست
در مجالی که برایم باقیست
باز همراه شما مدرسه
 ای می سازیم
که خرد را با عشق
علم را با احساس
و ریاضی را با شعر
دین را با عرفان

همه را با تشویق تدریس کنند
و معلم هر روز

روح را حاضر و غایب بکند
و به جز ایمانش
هیچکس چیزی را حفظ نباید بکند
مغزها پرنشود چون انبار
قلب خالی نشود از احساس
درس
 هایی بدهند
که به جای مغز، دلها را تسخیر کند.
از کتاب تاریخ جنگ را بردارند
در کلاس انشاء
هر کسی حرف دلش را بزند
«غیرممکن» را از خاطره
 ها محو کنند
تا، کسی بعد از این

باز همواره نگوید: «هرگز»
و به آسانی همرنگ جماعت نشود.

زنگ نقاشی تکرار شود
رنگ را در پائیز تعلیم دهند
قطره را در باران
موج را در ساحل
زندگی را در رفتن و برگشتن
از قله کوه
و عبادت را در خدمت خلق
کار را در کندو
و طبیعت را در جنگل و دشت.
مشق شب این باشد
که شبی چندین بار
همه تکرار کنیم:

عدل           قانون              شادی...
امتحانی بشود

که بسنجد ما را
تا بفهمند چقدر
عاشق و آگه و آدم شده
 ایم
در مجالی که برایم باقیست
باز همراه شما مدرسه
 ای می سازیم
که در آن آخر وقت
به زبانی ساده شعر تدریس کنند
و بگویند که تا فردا صبح
خالق عشق نگهدار شما

مي شود سبز بود با يك برگ

مي شود شد بهار با يك گل

از دل يك شكوفه شادي كرد

دل به سوداي يك شقايق داد

 

ارزشیابی کار

کاش بتونم کارمو مثل ...

پسر كوچكي وارد مغازه اي شد، جعبه نوشابه را به سمت تلفن هل داد و بر روي جعبه رفت تا دستش به دكمه هاي تلفن برسد و شروع كرد به گرفتن شماره.
مغازه دار متوجه پسر بود و به مكالماتش گوش مي داد.
پسرك پرسيد: خانم، مي توانم خواهش كنم كوتاه كردن چمن هاي حياط خانه تان را به من بسپاريد؟
زن پاسخ داد: كسي هست كه اين كار را برايم انجام مي دهد !
پسرك گفت: خانم، من اين كار را با نصف قيمتي كه او مي دهد انجام خواهم داد!
زن در جوابش گفت كه از كار اين فرد كاملا راضي است.
پسرك بيشتر اصرار كرد و پيشنهاد داد: خانم، من پياده رو و جدول جلوي خانه را هم برايتان جارو مي كنم. در اين صورت شما در يكشنبه زيباترين چمن را در كل شهر خواهيد داشت.
مجددا زن پاسخش منفي بود.
پسرك در حالي كه لبخندي بر لب داشت، گوشي را گذاشت.
مغازه دار كه به صحبت هاي او گوش داده بود به سمتش رفت و گفت: پسر...، از رفتارت خوشم آمد؛ به خاطر اينكه روحيه خاص و خوبي داري دوست دارم كاري به تو بدهم.
پسر جواب داد: نه ممنون، من فقط داشتم عملكردم را مي سنجيدم. من همان كسي هستم كه براي اين خانم كار مي كند

دوباره...

دوباره میخوام شروع کنم

                   میخوام سال نو نو بشم

                                 بر ای نو شدن اندیشه نو میخوام

                                                      خداجون تو کمکم میکنی؟

                                                

              از  ازل پــرتوحسـنـت زتــجلي دم زد

عشق پيداشدو آتش به همه عالم زد

جلوه اي كردرخت ديدملك عشق نداشت

عين آتش شـدازين غيرت وبـرآدم زد

عقل ميخواست کزان شعله چراغ افروزد

بـرق غیرت بدرخشيدوجـهان برهم زد‏

مدعي خـواست كه آيدبه تـماشاگه راز‏

دست غيب آمد وبرسينه نامحرم زد‏

ديگران قرعه قسمت همه برعيش زدند‏

دل غـمـديده مـا بود كه هم برغم زد‏

جان علوي هوس چاه زنخدان توداشت‏

دست درحلقه آن زلف خم اندرخم زد‏

حافظ آنروزطرب نامه عشق تونوشت‏

كه قـلم برسر اسـباب دل خرم زد‏


 

 

آقا نمی آیی!!!!!

گاهی می شود که دلتنگی زود به زود دق الباب می کند خانه دل را؛

 

چنان برگ زرد و خشکی که حتی منتظر نسیمی هم نیست برای بریدن و

 

افتادن.

 

هر بار هم بهانه ای دست می دهد، اما همه  بهانه هایی هستند بی بها!

 

گاهی حتی بین خنده و گریه نیز فاصله ها محو می شوند!

 

راستی خوش به حال شاعرها

 

که در پیچ و خم قافیه و ردیف هایشان،

 

غم های پنهانی شان را به لباس واژگان مزین می کنند!

 

و از صفحه ی دلشان به صفحه ی کاغذ انتقال  می دهند !

 

و خوشا به حال پروانه ها.....

 

چرایش را تو خودت بهتر می دانی!

 

.........................................................................

 

آن قدر چشم به آسمان دوخته ا م

 

که دیگر ستاره ها هم چشم به راهی ام می کنند!

 

اما من به دنبال تکه ابری هستم که بیاید و بر من ببارد!

 

آب می خواهد این دل خشکی زده، باران می طلبد این صحرای وجود!

 

......................................................................

 

نمی دانم تا چند سطر و صفحه پر میشود از واژه ها،

 

هر چقدر که باشد بی او، صفایی ندارد این نوشتن ها،

 

خوب می دانم هر گونه تغزلی بی غزل وجود او،

 

نه مطلعی دارد، نه مَخلصی!

 

نه آغازی دارد نه پایانی

 

 

اگر دعای من امشب به آسمان برسد


گمان كنم كه خدا هم به دادمان برسد

 

رمق نمانده به جسمم, خدای من مددی!


مگر ز تو به تن مرده‌ام توان برسد

 

غمم ز دوری یار است، یار گمشده‌ام


چه می‌شود خبر از یار بی نشان برسد؟

 

چه می‌شود كه بیاید سوار مشرقی‌ام


و بر پیاده ی خسته، توان و جان برسد؟

 

پر از لطافت گل می‌شود نسیم چمن


اگر به فصل خزان یار مهربان برسد

 

گلاب و عطر بپاشید در مسیر ظهور


گمان كنم كه هر آن لحظه میهمان برسد!

 

همیشه منتظرم دركنار جاده عشق


كه پیك خوش خبر از سمت جمكران برسد

 

تمام ذهن مرا پر نموده این پرسش

 
چه می‌كنیم اگر وقت امتحان برسد؟

 

خدا كند كه در این روز, روسپید شویم


چو كارنامه به آن مصلح جهان برسد

 

یقین بدان كه اثر می‌كند دعای فرج


و از عنایت آن صاحب‌الزمان برسد

 

شروع دفتر باور به نام او زیباست


اگر كه ختم غزل هم به پای آن برسد